ای باد صبا، به پیام کسی چو به شهر خطاکاران برسی بگذر ز محلهٔ مهجوران وز نفس و هوی ز خدا دوران وانگاه بگو به بهائی زار کای نامه سیاه و خطا کردار کای عمر تباه گنه پیشه! تا چند زنی تو به پا تیشه؟ یک دم به خود آی و بهآیین چه کسی به چه بسته دل، به که همنفسی شد عمر تو شصت و همان پستی وز بادهٔ لهو و لعب مستی گفتم که مگر چو به سی برسی یابی خود را، دانی چه کسی درسی، درسی ز کتاب خدا رهبر نشدت به طریق هدا وز سی به چهل، چو شدی واصل جز جهل از چهل، نشدت حاصل اکنون، چو پیرمرد حریص و هارون الرشید
در کنج دلم عشق کسی خانه ندارد
روزی تو خواهی آمد از کوچه های باران
چو ,کسی ,وز ,ز ,خدا ,نشدت ,چه کسی ,چو به ,به سی ,مگر چو ,که مگر
درباره این سایت