محل تبلیغات شما
در تاریخ نقل شده در سال 170 ق، که هارون الرشید خلیفه بود، دوست داشت بدون واسطه سخنی را از پیامبر به وسیله شخصی بشنود. اطرافیان او هرچه تفحص کردند، کسی را جز یک پیرمرد لاغر و ضعیف نیافتند که قوای جسمی و طبیعی خود را در اثر کهولت و پیری از دست داده و از حال رفته و فتور و ضعف او را گرفته بود. وی را در زنبیلی گذاردند و با نهایت مراقبت و احتیاط به دربار خلیفه بودند. هارون بسیار مسرور شد که به آرزوی خود رسیده است و به پیرمرد گفت: ای پیرمرد، تو خودت پیامبر را

پیرمرد حریص و هارون الرشید

در کنج دلم عشق کسی خانه ندارد

روزی تو خواهی آمد از کوچه های باران

پیرمرد ,هارون ,پیامبر ,خلیفه ,الرشید ,زنبیلی ,را در ,هارون الرشید ,و با ,گذاردند و ,زنبیلی گذاردند

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

ساتیر ادعونی استجب لکم